کاغذ سفيد

Friday, May 19, 2006

مَرده

اونجا خيلي شلوغ بود
يکي يه برگه ي تبليغاتي بش داد
در حالي که راه مي رفت، بدون اين که به صورتش نزديکش کنه، يکي دو ثانيه بش نگاهي انداخت
سرش رو بالا گرفت و کاغذ رو مچاله کرد
پرتش کرد رو زمين
اطراف رو نگاه نمي کرد، ولي احساس مي کرد خيلي ها نگاش مي کنن
با اين کارش، خيلي احساس مردانگي مي کرد

0 ديدگاه ها:

Post a Comment

<< بازگشت