کاغذ سفيد

Tuesday, December 28, 2004

من فقط از مال دنيا يک قلم دارم يک قلم نرم ، يک قلم سخت آب روان ، موج سخت با اين قلم.... مي توان اولاد آدم ، هابيل کرد مي توان هابيليان ، سرمشق کرد مي توان قابيليان ، کشت مي توان فرياد کرد ، پرده ها بدريد مي توان گرياند ، گريست می توان خنداند ، خندید مي توان آغوش صدها معشوق شد مي توان رامشگر قلب هاي نا آرام شد مي توان ديد ، چشم شد ، نگاه شد مي توان در ديدن او کور شد در اين قلم... کوه هست ، دشت هست ، هوا هست آسمان آبي است مي توان کوه شد مي توان سبزي دشت شد مي توان اکسيژن شد مي توان ابر شد باريد بر قلب هزاران عاشق باريد بر دوري نزديکان باريد بر کوري بينايان من فقط از مال دنيا يک قلم دارم اما... کاغذي نيست سفيد

آدمها به تو نگاه مي کنند و مي خندند، آن زمان که تو نيازمند گريستني
آدمها به تو نگاه مي کنند و مي گريند، آن زمان که تو نيازمند خنديدني
و آنگاه تويي و يک دنيا نياز
به يک يار
به يک هم سفر
...

Monday, December 27, 2004

كي ميتونه بگه كي خوبه و كي بده؟
كي مي تونه بگه كي راست مي گه و كي دروغ؟
مطمئني حقيقت همونيه كه تو فكر مي كني؟

آدما راحت خودشونو توجيه ميكنن، همه ميگن حق با منه...
چميدونم والا، شايد حق با منم نباشه!

يه خواهش، يه قول!

کسايي هستن تو زندگيم که اگه نباشند انگار که من نيستم.
ديوونه وار عاشقشوونم و هر وقت که بهشون فکر مي کنم گريه ام مي گيره!
ولي راسش رو بخواي، مي ترسم
هميشه از اينکه عاشق بشم مي ترسيدم.
مي ترسم يه روزي برسه که اونا نباشن! اون وقت چي ميشه؟! نمي دونم
فقط اينو مي دونم که مي ميرم
چيکار کنم؟ نمي شه دوستشون نداشته باشم

خدايا
اگه تو مهربوني، يه کاري کن که هيچ وقت ازشون دور نباشم
اگه قراره کسي بره، اول منو ببر، بعد اونارو
ولي قول بده منو جايي ببري که بتونم ببينمشون
بتونم ببوسمشون
بتونم نازشون کنمو در آغوش بگيرمشون
يه قول ديگه هم بده
قول بده بعد از رفتن من، اونقدر دلشونو محکم کني، که با هيچ نيرويي نشکنه
باشه؟

اولين کلام

کاغذ سفيد من، سلام
دلم مي خواهد سپيدي تو پذيراي رنگ رنگ قلب من باشد
باشد تا رنگين کمان دلم بر ورق پاکت پلي سازد به وسعت عشق